93/1/22
11:0 ص
کودکی به پدرش گفت: راستی بابا دیشب سر چهارراه،حاجی فیروز رو دیدم؛ بیچاره چی اداهایی از خودش در می آورد تا مردم بهش پول بدن! ولی پدر ، من ازش خیلی خوشم اومد، نه به خاطر اینکه ادا درمی آورد و میرقصید،نه! به خاطر اینکه چشماش خیلی شبیه تو بود...
93/1/22
10:0 ص
پسرک پول های مچاله شده رو گذاشت جلوی فروشنده و گفت :
ببخشید یک کمربند برای روز پدر میخوام.
فروشنده: چه جنسی باشه؟
پسرک: فرقی نمی کنه، فقط دردش کم باشه.....
93/1/22
9:0 ص
تابلو کشیده شده از او ، نقاش را ثروتمندکرد.
شعر سروده شده درباره او، شاعرش را معروف نمود.
کارگردان جایزه ها را درو کرد...
و او ، هنوز سر همان چهارراه واکس میزند. کودکی که بهترین سوژه برای آنها بود.
93/1/22
8:0 ص
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد،
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: مگه کوری؟!
93/1/22
6:0 ص
وقتی فــــقــــر بشر را وادار کند که از دیوار یتیم خانه ای بالا برود...
آنگاه است که می فهمیم:
"دزد" غلط املایی کلمه "درد" است! دکترشریعتی